یادداشت های پراکنده
سهم من و تو شیشه ی بخار گرفته ایی نیست که پشتش بایستیم و رویش قلب شکسته و اسم و اینجور چیزا بکشیم..
چشمهایم... .... چشمهایش... دیگر دوم شخصی وجود ندارد که بگویم چشمهایت... او رفت و برای همیشه غایب شد... چشم چشم دو ابرو...دماغ و دهان یه گردو.... ..... این شعرهای کودکانه را همه ی ما کم و بیش شنیده ایم... از آن چشم چشم دو ابروهای بچگی چه آدم هایی درست شدند ...هیچکدام نه مطابق میل ما هستند نه بچه ها... ماهی حوض حیاتمان زیر 3 وجب بی احساسی یخ زده است !! دلش برای روزهای توی تنگ ، تنگ شده که بچه ها دستشان را زیر چانه شان می گذاشتند و زل می زدند به ماهی... آن سایه درختی که من زیرش بودم آن بادی که وزید چشمهایم بسته شد نوازش دستانت را روی صورتم حس کردم چه حس زیبایی بود... چشمانم را باز کردم ،تو بر روی باد در رفتن بودی قاصدک... ای مسیح نجات بخش ... برای سرزمین آبا و اجدادیمان دعا کن... عینک آفتابیمونو برداریم ،قبل از اینکه کمکمون کنه توی چاله بیفتیم... قلبکم غصه نخور... آدم ها همه در شکستن تو استادند.... قلبکم غصه نخور انکار کردن حرفه ی آدم هاست...
نباریدن باران را خیانت ابرها به آسمان ندانیم. آسمان عاشق خدا شده است روزگاریست پشت چراغ قرمز عشق ایستاده ایم،پس کو چراغ سبز؟ نمی دانم چرا آنروز چتر نجاتم باز نشد و روی این کره ی خاکی افتادم... مگر گذشته هایمان چه اشکالی دارند که مدام می خواهیم خط خطی شان کنیم...! قایم باشک بازی مان کی تمام می شود؟من همه جا را دنبالت گشتم، پشت ابرها،زیر نور ماه،حتی دنبال صدای جیر جیرک هم رفتم،اما... نبودی... برف را گفته ام رد پاهایت را پر نکند،تنها دلخوشی ام شمردن رد پاهایت است...
Power By:
LoxBlog.Com |