یادداشت های پراکنده

جاده خط بی انتهای انتظار برای رسیدن به مقصد......

تا حالا شده دلت نخواد جاده تموم بشه ؟از رسیدن به مقصد ناراحت بشی

ساده است چون هنوز خودت هم نمی دونی دنبال چی هستی

پس واینستا برو...برو تا به مقصد واقعی برسی

جاده منتظرت..با پیچ وتابش

 

نوشته شده در شنبه 12 آذر 1390برچسب:, توسط مژده| |

به صورتش نگاه می کنم،پر است از چین و چروک،از گذشته های خوب و بدی که گذرانده،از شور و شوق جوانی اش...همه ی اینها در چهره اش پیداست...

 این چین و چروک ها مثل دامن های پر چینی که می پوشید زیبا نیست.حالا دیگر موهایش هم مثل دندان هایش سپید شده،به جای عینک های آفتابی مارک دار عینک ذره بینی اش را به گردن می آویزد.

..........هیـــــــــــــچ کدام از ما فکرش را هم نمی کنیم که روزی مثل مادر بزرگ هایمان سالخورده شویم...

 

 

نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:, توسط مژده| |

 

كاش مرا براي خودم پس مي فرستادي،آخر سالهاست كه درتو جامانده ام.
 
من در نگاهت،لبخندت،در بغضت جامانده ام و تو گم شده اي براي هميشه!
 
ببينم اين بي انصافي نيست ؟ تو نشاني ام را فراموش كرده اي!
 
باران سالهاست در خم اين كوچه هاي نمناك نيامدنت را مي بارد.
 
 من سالهاست كه قرباني  غرور اين كوچه هاي بي روحم.
 
امروز آخرين سالگرد تنهايي من است اين بار شمع ها را تو فوت كن!
 
نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:, توسط | |

ای زمین و آسمان...

ای ماه شب چهارده...

ای خورشید...

بشکنید قفل دلتنگی هایم را،اندکی نور بپاشید بر دنیایم...

ای خورشید آیا تو هم نگرانی داری؟دلتنگی را میدانی چیست؟شاید نور طلایی رنگ تو هم از دلتنگی ات باشد...

مبادا بغض کنی و ما روی زمین از نبودنت یخ بزنیم...

بتاب ای خورشید...بتاب بر تنهایی مان،بر دلتنگی هایمان...

نوشته شده در جمعه 11 آذر 1390برچسب:, توسط مژده| |


Power By: LoxBlog.Com