یادداشت های پراکنده
گاهی برای شادی کسی هم که شده باید زخم هایمان را پانسمان کنیم تا دردمان را نبیند. آنجا که کاسه ی صبر همه لبریز می شود مال من دو چندان می شود... و این چقدر خوب است... چندین سال است که دارم سر مشق های خانم معلمم را هر شب پر می کنم آدمها مهربانند دنیا قشنگ است دروغ زشت است ....
اما واقعا آدم بزرگ ها هم اینها را می دانند ؟؟؟ دلت که خوش باشد فرقی نمی کند که تاکسی کهنه سوار می شوی یا آخرین ماشین روز را... همیشه یاد گذشته ها = با تعدادی خاطرات ریز و درشت که هیچکدام دردی از ما دوا نمی کنند ،فقط برای چند لحظه یا خوشحالمان می کنند یا ناراحت... زلزله ی بم یادآوری می خواهد؟ مرگ دوست صمیمی یادآوری می خواهد؟ می خواهم عقب عقب راه بروم سخت است اما بالاخره به خاطرات کودکی ام می رسم ... اگر بتوانیم مثل خودمان حرف بزنیم هنرمند قرن می شویم(آخر این روزها هرکی شبیه یکی دیگه حرف می زنه !) دیگر لفظ قلم حرف زدنمان پیشکش.... امروزه رازهای سر به مهر همان هایی هستند که در دهان مردم می چرخند !!! لطفا خودتان باشید.دنیا در حال کارگردانی یک فیلم مستند از ما آدمک هاست... ببار باران ،بشکن طلسم نگاه های بد را ... همان نگاه هایی که روی زمین فرصت زندگی کردن را به دیگران نمی دهند... همان نگاه هایی که استغفرلله میگویند و از کنارمان رد می شوند...اما خود هیچگاه توبه نمی کنند... بر پاکان ببار ای باران...
Power By:
LoxBlog.Com |