یادداشت های پراکنده
روزگارم را در مشت هایم قایم کرده ام، هرکدام را انتخاب کنی پوچ از خوشحالیست، پوچ از لبخند است... این روزها حتی حق چاپ کتاب هم محفوظ نیست !!!!! چندیست که هویتم را زیر سوال برده اند... به دنبال نامم در اسناد و مدارک گمشده می گردم... ساز زندگی ام را به استاد خوبی داده بودم که کوک کند اما... هرچقدر می نوازم تلخ ترین صداها از آب در می آید... نمیدانم از کی تا حالا برای عروسک خیمه شب بازی شدن هم آزمون استخدامی می گیرند؟ آخرسر هم توی سایت نتایج می نویسند مردود !(حتی اگر خیلی خوب هم امتحان داده باشی ) عروسکهای خیمه شب بازی تحصیلکرده لایق سازمان های محترم نیستند ! کلاس پنجم و سیکل بودن هم در این روزگار برای خودش برو بیایی دارد !!!!!!
دنیا؟ همین نزدیکی ها نگه دار ،می خواهم پیاده شوم از این شهر فرنگ دروغین خسته شدم... انگار آدمکها هم از قوانین سودوکو پیروی می کنند.در هر دوره از زندگی شان یکی را فراموش می کنند،بدون هیچ تکرار خاطره ای ! گاهی وقت ها ،یه جوری ، یه چیزی ،یه جایی ،یه کسی ... باعث می شه حال آدم خیلی خوب بشه ،خیلی خیلی خوب... اونقدر که غصه های آدم خیلی کمرنگ بشه و هر ثانیه ش یه عطر و بوی دیگه ایی داشته باشه... تو همان راه نرفته ای هستی که هر شب و هر روز برای رسیدن به تو کوله بارم را جمع می کنم.... اگر می شود آرام تر روی سنگفرش دلم قدم بگذار بعضی هایشان ترک برداشته اند هر لحظه ممکن است هزار تکه شوند...
Power By:
LoxBlog.Com |